شعر سوم
ای فوم به حج رفته کجایید کجایید معشوق همین جاست بیایید بیایید
معشوق تو همسایه دیوار به دیوار در بادیه سر گشته شما در چه هوایید
گر صورت بی صورت معشوق نبینید هم جامی هم کعبه هم خانه شمایید
صد بار از این راه بدان راه برفتید یکبار از این خانه به بام بیایید
گر قصد شما دیدن آن خانه جان است اول رخ آیینه به صیقل بزدایید
احرام چو بستید از این خانه برستید از خرفه ی ناموس به کلی بدر آیید
آن خانه لطف است نشانه هایش مگویید از خواجه آن خانه نشانی بنمایید
کو دسته ای از گل اگر از باغ بریدید کو گوهری از جان اگر از بحر جدایید
پس خویش بدانید که سلطانید نه گدایید گنجید نهان گشته در هین توده بر خاک
کوه دشت روانید شما بسته چرایید زمینها همه یک گنج شما از چه گدایید
کنم شهر ز گنجش چه حاجت که بگوییم همه غرق طلایید
شنبه 22 بهمن 1390 - 12:51:32 PM